۱۳۹۶ فروردین ۱۷, پنجشنبه

شاهین نجفی و خوشرقصی برای رژیم صهیونی






امروز وقتی در سایت عصر آنارشیسم خبر کنسرت شاهین نجفی در تل آویو را خواندم، ابتدا شگفت زده شدم از اینکه این خواننده که دوست دارد خود را یک هنرمند پیشرو، متعهد، آنارشیست و صدای بی صداها معرفی کند چرا دست به چنین عملی زده که نزد تمام نیروهای پیشروی جهان محکوم و ننگین است. از خودم پرسیدم چه شده که شاهین نجفی  تمام اعتبار هنری و تعهد اجتماعی خود را  این چنین زیر سوال برده است؟ آیا این صرفا یک گاف احمقانه بوده است؟ آیا شاهین نجفی نمی داند که آنارشیست ها اگر بخواهند به آن سرزمین نفرین شده سفر کنند به پشت دیوارهای صهیونی می روند و به جایی که مردم تحت ستم فلسطینی دهه هاست زیر چکمه های رژیم صهیونی با فلاکت زندگی می کنند؟ 

 پس از آن مناظره ای را که با بهرام رحمانی در رادیو برابری داشت را گوش کردم و بیشتر متاسف شدم وقتی دیدم که نجفی با مهمل بافی و حاشیه رفتن سعی دارد از پاسخ دادن به ساده ترین سوال ها درباره ماهیت رژیم اشغالگر و آپارتاید صهیونی و مسئولیت اخلاقی خود به عنوان هنرمند شانه خالی کند. به قول سعدی تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد. در این گفتگو شاهین نجفی نشان می دهد چقدر از نظر پرنسیپ اخلاقی سیاسی بی مایه است. شاهین نجفی با این توجیه که همه دولت ها شر هستند دولت اسرائیل را چیزی در حد دولت سوئد معرفی می کند. می گوید که ارتباطی بین اخلاق و سیاست نمی بیند و ده ها گاف احمقانه دیگر که من حوصله نکردم همه شان را بشنوم و لیست کنم.  به این ترتیب او نشان می دهند که نه آنارشیسم را درست فهمیده. نه درک درستی از اخلاق و سیاست و تاریخ دارد. 

او از اندیشه ورزی فقط قلمبه گویی و پشت هم اندازی فلسفی نما را یاد گرفته است. شاهین نجفی همان چیزی است که مدتهاست نگران بودم که باشد:‌ یک ژيگول سطحی و از خودراضی که یاد گرفته چطور حرف های دهن پرکن بزند تا مرکز توجه باشد.

کسانی که از چرایی دعوت هنرمندان به اسرائیل بی اطلاع هستند باید بدانند که رژیم صهیونی با وجودی که قوی ترین و پیشرفته ترین تجهیزات آدمکشی دنیا را دارد اما از نظر اخلاقی نزد مردمان جهان ورشکسته و منفور است. سالهاست کنشگران صلح و عدالت  اسرائيلی و فلسطینی کمپینی را به راه انداخته اند به اسم (BDS (Boycott, Divestment, Sanctions  که هدف آن بایکوت و تحریم کامل این رژیم ضدبشر در عرصه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است تا وقتی که رژیم اسرائیل قطعنامه های سازمان ملل و حقوق انسانی بدیهی مردمان تحت اشغال را به رسمیت بشناسد. تمام نیروهای پیشرو جهان (و البته همه آنارشیست ها) نیز به طور فزاینده از BDS  حمایت می کنند. کمپین بی دی اس خواهان آن است که رژیم اسرائیل به خاطر ماهیت آپارتاید و ضدبشری اش همانگونه مورد انزوا قرار گیرد که رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی. این البته به معنای نفی کنسرت دادن و خوشرقصی برای رژیم صهیونی هم می شود.

رژیم صهیونی برای مقابله با این انزوای فرهنگی سالانه میلیون ها دلار خرج می کند تا با دعوت از چهره های معروف سیاسی، هنری، ورزشی و خلاصی سلبریتی ها به اسرائیل، چهره بزک کرده و مثبتی برای این رژیم ضدبشر فراهم کند و برایش آبرو و مشروعیت بخرد. در واقع رژیم صهیونی سازمانی به Hasbara  تاسیس کرده است که هدف اعلام شده آن پروپاگاندا به نفع این رژیم است (تقریبا معادل سازمان تبلیغات اسلامی ج.ا). حصبارا بسیاری از برنامه های دعوت به اسرائیل را آشکار و پنهان مدیریت می کند و با مبالغ سخاوتمندانه و تدارک انواع تورهای رایگان و امکانات مالی و کنسرت و ... سلبریتی ها را به اسرائيل می کشاند تا از آنها برای کسب آبرو برای رژیم اشغالگر استفاده تبلیغاتی کند. بدیهی است این مدعوین حصبارا اجازه سفر به سرزمین های اشغالی یا نواحی «خودگران» فلسطینی را ندارند. حتی اخیرا (می ۲۰۱۷) رژیم صهیونی تمام دک و پز دموکراتیک را کنار گذاشته قانونی را تصویب کرده که دادن ویزای اسرائیل به طرفداران کمپین بی دی اس را بالکل ممنوع کرده است به طوری که حتی کنشگران یهودی صلح و عدالت دیگر اجازه ورود به اسرائیل را ندارند. 

البته همه سلبریتی ها به دعوت های سخاوتمندانه ی حصبارا آری نمی گویند. هر کس که اندکی آگاهی از دنیا و ذره ای وجدان بشری داشته باشد می داند که پذیرش این دعوت به معنای صحه گذاشتن بر تداوم هفتاد سال اشغالگری و آپارتاید رژيم صهیونی است.  مثلا بسیاری از ورزشکاران سیاهپوست آمریکایی دعوت سفر رایگان و مواهب دیگر دعوت اسرائیل را رد کرده اند به این دلیل که نمی خواستند خود را در جنایات یک رژیم راسیست و آپارتاید شریک ببینند.

وقتی دیدم که  شاهین نجفی بسیار عامدانه و آگاهانه و با لطایف الحیل سعی می کند از محکومیت جنایات رژیم صهیونی سر باز زند و اسرائیل را هم یک دولت مثل سایر دول معرفی کند با خود گفتم چه بسا شاهین هم نمک گیر حصبارا شده باشد. 

 البته همیشه در پس زمینه ذهنم می دانستم شاهین نجفی آدم متوهم و خود  بزرگ بینی است که دوست دارد خود را نه فقط آنچه که هست یعنی یک خواننده رپ با ذهنی پریشان بلکه در قامت یک مرشد تئوریک و رهبر فرقه ای ببیند. البته این تمایل خود-مرشد-بینی شاهین همیشه برایم مایه خنده و تاسف بود اما با این حال به خاطر ترانه هایش برایش احترام فراوانی قائل بودم. اما این احترام من امروز تمام شد. شوربختانه امروز شاهین نجفی را در حضیض ذلتی دیدم که انتظارش را نداشتم. 

خلاصه بگویم: متاسفم برات شاهین. نمی دانم چقدر در اسرائیل کاسبی کردی اما مطمئنم هر چقدر گرفتی خیلی ارزان خودت رو فروختی. 
از این به بعد بهتره اسم خودت را بوقلمون نجفی بگذاری. 
-----------------------------------
پانویس ها:
مناظره شاهین نجفی درباره سفرش به اسرائیل و نگاهی به آن
http://asranarshism.com/1396/01/17/debate-and-criticism/
مدخل Hasbara در ویکیپدیا:
https://en.wikipedia.org/wiki/Public_diplomacy_of_Israel
گفتگو درباره منع صدور ویزا برای فعالان BDS
https://www.democracynow.org/2017/3/10/activists_defiant_on_israels_travel_ban

حرف «انتقادی» شاهین نجفی که پس از پایان کنسرت با خواننده اسرائیلی از روی کاغذ می خواند این است:
to Trump and Nateniauho
Stop deviding people
before it's to late
too late
I don't boycott people 
I break the wall

و روشن است که «من مردم را تحریم نمی کنم» (البته منظور از «مردم» اینجا مشخص است) دقیقا همان چیزی است که حصبارامی خواهند از مدعوینش بشنود (برای همین بولدش کرده ام)










۱۳۹۵ دی ۲۶, یکشنبه

کوسه در جکوزی غرق شد


برای کوسه، ۱۹ دی ماه یک روز خسته کننده دیگر بود. بعد از یک جلسه کسالت بار با راسوها و گورکن های تشخیص مصلحت،  جوجه کباب برای نهار می چسبید. دکتر سفارش کرده بود که کمتر کباب بره بخورد چون چربی خونش بالا رفته بود. شنیده بود که شترمرغ چربی اش کمتر است برای همین شترمرغ بریانی سفارش داد با سوپ آووکادو برای پیش غذا و ژله توت فرنگی برای دسر. 

بعد از نهار طبق روال یکشنبه ها راهی استخر کوشک شد. کوسه خوش داشت تنهایی و بدون سرخر شنا کند. برای همین همیشه استخر را برایش قرق می کردند. موقع ورود به دی جی استخر دستور داد برایش سی دی مورد علاقه اش را بگذارد که معجونی بود از ام کلثوم، عبدالباسط،  فرانک سیناترا، آهنگران و چند تا سرود هیجان انگیز فارسی و عربی که اسم خواننده شان را نمی دانست. 

طبق معمول راننده و محافظانش دستور داد تنهایش بگذارند. آنها هم از خداخواسته به پاویون استخر  رفتند تا مسابقات کشتی کج را تماشا کنند. 
کوسه که از نهار مفصل سنگین و خواب آلوده شده بود به آرامی لخت شد و با شرتی که تا تا زیر زانویش می رسید زیر دوش رفت. مدت زیادی زیر دوش ماند. عادت داشت زیر دوش به سالوسان و دسیسه پردازان دور و برش فکر کند. مدت زیادی زیر دوش ماند. در پایان قدری نرمش کرد و وارد استخر شد. عادت داشت تا نفس دارد شنا کند. اخیرا مسافتی که می توانست شنا کند کمتر و کمتر شده بود. اما کوسه منضبط بود و نمی خواست برنامه شنایش را به هم بزند. با خودش عهد بسته بود قبل از اینکه تا آخرین نفس شنا نکرده وارد جکوزی نشود. وارد آب که شد انگار جان تازه ای گرفته شروع به جست و خیز کرد. طبق معمول ماهی های پلاستیکی کوچک و بزرگ در آب انداخته بودند تا کوسه بتواند برای شکار آنها به هر جهت شنا کند و سرگرم شود. در سال های اخیر این بهترین تفریح زندگی اش شده بود.

صدای ام کلثوم اوج گرفته بود. غریزه شکارش زنده شده بود. یکی دو متر زیر آبی شنا کرد تا به اولین  ماهی رسید. ماهی را گرفت و به شدت پرت کرد بیرون استخر. لبخندی زد و به ماهی بعدی که دو سه متر جلو تر بود حمله ور شد. اما به محضی که خواست چنگ بزند و ماهی را بگیرد دستش سست شد. یک لحظه احساس کرد نفسش تنگ شده و چشمش سیاهی می رود. ماهی پلاستیکی قرمز جلو چشمش داشت بالا پایین می رفت و بهش پوزخند می زند. گیج شده بود.

یک لحظه روی پاهایش ایستاد و زیر لب زمزمه کرد: «** خوار و مادر هرچی ماهی».

از خیر ادامه شکار گذشت. برگشت و به آرامی به سمت لبه استخر حرکت کرد. توی دلش گفت «اوصیکم عبادالله بالجکوزی» و روانه جکوزی شد تا دمی بیاساید.

همیشه عادت داشت چرت مفصلی در جکوزی بزند. شنیده بود برای سلامتی خوب است و پوست را جوان می کند. به سختی توانست جثه سنگینش را از استخر بیرون بکشد و هن هن کنان خودش را به جکوزی برساند و خودش را روی سکوی نرم جکوزی ولو کند. چشمانش را بست. سرش گیج می رفت. سخت تر نفس می کشید و چشمانش سیاهی می رفت. تجربه چنین وضعی را نداشت. درد شدیدی قفسه سینه اش را فرا گرفت. نفسش بند آمده بود. به سختی دهنش را باز کرد تا رئیس محافظانش را صدا بزند و کمک بخواهد. صدای آهنگران در استخر طنین انداز شده بود: «ای لشکر صاحب زمان آماده باش، آماده باش... بهر نبردی بی امان آماده باش آماده باش». ناله ای از دهان کوسه در آمد: «آقا رحیم!» اما وسط هیاهوی نوحه صدایش گم شد. هم جا تاریک شده بود. دیگر چیزی نمی شنید.درد امانش را بریده بود. احساس کرد قلبش ناگهان ایستاده. دوباره آخرین تلاشش را کرد که فریاد بزند

اما  زوزه ی آهنگران همچنان طنین انداز بود: «بهر سرافرازی ببند بند شجاعت بر سرت... بهر ملاقات خدا بنا معطر پیکرت...».

دیگر چیزی نمی شنید. درد وحشتناکی سینه اش را فرا گرفته بود. همه چیز تیره و تار شده بود. بدنش سست شد و داخل جکوزی افتاد. نیم ساعت بعد اتفاقا یکی از محافظ ها سر رسید تا ببیند حاج آقا چیزی میل دارد یا نه. اما کوسه مرده بود. کوسه در جکوزی غرق شده بود.