۱۳۹۱ مرداد ۸, یکشنبه

برگ هایی از خاطرات رضا پهلوی

- شنبه: دلم برای وال مارت تنگ شده بود. با عیال و بچه ها و مارتا و بتی {گارد شاهنشاهی} رفتیم شاپینگ. برای والاحضرت نور یه نیم تاج نئونی خریدم. باید کم کم به تاج گذاشتن عادت کنه. لامصب تاج ها هم دیگه چینی شدن. همون لحظه فکر کردم که باید در فکر توسعه روابط با چین باشم. بعد از خرید بچه ها رو بردم مک دونالد. به امید روزی که توی هر روستای وطنم یه مک دونالد باشه. افسوس باتری تاج تا شب دوام نیاورد. ای بر پدر این چینی های سگ خور. 

- یکشنبه: صبح: یه باربکیوی کم چرب به یاد وطن (به اصرار سرلشکر زاهدی). باز ناپرهیزی کردم. باید مواظب وزنم باشم که داره از کنترل خارج می شه. یه پادشاه شکم گنده اصلا برای کشوری با سابقه تمدن ایران مناسب نیست. شب: تیمسار ترقه از لوس آنجلس باهام تماس گرفت و نیم ساعت رهنمود داد که توی مصاحبه ها بیشتر مراقب حرف زدنم باشم. نمی دونم از دست این تیمسارهای بابام به کجا فرار کنم. 

دوشنبه: جاگینگ. جاگینگ. فیت نس. فیت نس. فیت نس برای وطنم.

- سه شنبه: علیاحضرت مامان بهم زنگ زد. گفت پول داده به شبکه من و تو یه رپرتاژ آگهی طولانی درباره سلطنت بسازند. خودش هم نقش اول رو بازی می کنه. می گفت بعد از گندی که توی مصاحبه با فوکوس زدم نیاز به یک ضدحمله تبلیغاتی داریم. امیدوارم چیز خوبی از آب دربیاد. 

چهارشنبه: شهریار باهام تماس گرفت. گفت که  قصد دارند یه کنفرانس دیگه برگزار کنند تا مردم با چهره های اپوزیسیون هر چه بیشتر آشنا بشن. موافقت نامشروط خودم رو اعلام کردم. دلم می خواست خودم هم شرکت می کردم ولی خب شان من بالاتر از این حرفاست. 

پنج شنبه: عیادت از سناتور بازنشسته راکفلر از دوستان پدر خدابیامرز. سناتور می گفت آمریکا هم به یه شاه قوی نیاز داره تا وحدت ملی رو حفظ کنه و جلوی هجوم مکزیکی ها و چینی ها رو بگیره. آدم خیلی روشنفکریه. 


جمعه:‌ جلسه اولیا مربیان مدرسه والاحضرت دخترم.والاحضرت توی math خیلی ضعیفه اما ماشالا ورزش اش خوبه. فکر کنم آخرش باید بفرستمش تگزاس مدرسه خلبانی. 

سه شنبه - امروز فیلم از تهران تا قاهره رو تنهایی دیدم. خیلی گریه کردم. به خصوص اونجا که کاخ نیاوران رو نشون می داد یاد کاخ شخصی خودم افتادم. والاحضرت مامان واقعا گل کاشته. خیلی خوب حرف زد. مام you are amazing. فیلم به خوبی نشون داد که اعلاحضرت چه مردم نازنینی بود ولی این مردم بیشعور قدرش رو ندونستن. امیدوارم با دیدن این فیلم همه فهمیده باشند که چرا اعلیحضرت می گفت این ملت الاغ رو باید با زور دگنگ به دروازه تمدن رسوند. باید زنگ بزنم شخصا از سازنده فیلم تشکر کنم.